سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوستیِ دنیای پست را از قلبم برکَن که از آنچه نزد توست، باز می دارد و مانع جستجوی وسیله رسیدن به تو می گردد و نزدیک شدن به تو را از یاد می بَرَد. [امام سجّاد علیه السلام ـ در دعایش ـ]
پروژه , پروژه های دانشگاهی ، پروژه های دانشجویی

کاش تو را می دیدم

کاش تو را می دیدم

خدایا! می دانی که همه این هفته داشتم به دیدنت فکر می کردم.

به اینکه کاشکی دیدنی بودی. همه اش از خودم می پرسیدم: آیا هیچ کس وجود دارد که چنین آرزویی داشته باشد؟

و همین جا بود که کشف مهمی کردم.

خیلی ذوق زده شدم. وقتی فهمیدم حضرت موسی هم مثل من دلش می خواسته تو را ببیند. سوره « اعراف » را خواندم. آیه 143 را.

چقدر من این آیه را دوست دارم:

« موسی به وعده گاه ما آمد. خدا با او سخن گفت. موسی گفت: خدایا خودت را به من نشان بده».

اما خدایا! بعد از این سؤال حضرت موسی، تو جواب خیلی سختی به او دادی. گفتی: « مرا هرگز نمی بینی».

تو به حضرت موسی گفتی: « به آن کوه بنگر! اگر در جای خود استوار ماند، تو هم مرا خواهی دید».

کاش تو را می دیدم

اما ادامه آیه برای من خیلی ترسناک بود:

« چون پروردگارش بر کوه تجلی کرد، کوه را خرد کرد و موسی بی هوش شد. وقتی به هوش آمد، گفت: تو منزهی. به تو بازگشتم و من نخستین مؤمنانم».

خدایا دیگر دلم نمی خواهد سؤالم را تکرار کنم. می ترسم بر چیزی تجلی کنی. فکر نمی کنم که من طاقت این چیزها را داشته باشم.

 

آیا هیچ وقت دلت خواسته خدا را ببینی؟

به نظر تو چه راهی برای دیدن خدا وجود دارد؟ به گفتگوی خدا و موسی بیشتر فکر کن. اگر تو به جای موسی بودی به خدا چه می گفتی؟

 



نجف زاده ::: دوشنبه 87/5/7::: ساعت 4:7 عصر

آرامگاهی در هالیکارناسوس

مقبره موزولوم

موزولوس یکی از فرمانداران امپراتوری ایران بود. او در سال های 377 تا 353 قبل از میلاد برکاریا که جزئی از قلمرو ایران بود، حکمرانی می کرد. پایتخت کاریا شهری به نامهالیکارناسوس بود که امروزه یک شهر توریستی در ترکیه به نام بودروم است.

موزولوس پس از پدرش به عنوان فرمانروا به حکومت رسید. اما پس از مدتی اعلام استقلال کرد و از حکومت ایران سرپیچی نمود.

سال ها بعد شوالیه ها محل دفن پادشاه موزولوس و ملکه آرتمیسیا را کشف کردند. اما شبانگاه که آرامگاه را بدون نگهبان رها کرده بودند، دزدان حمله کردند و طلاها و سایر چیزهای قیمتی مقبره را غارت نمودند

آرامگاه اصلی

موزولوس با آرتیمس ازدواج کرد. به تدریج بر قدرت این فرمانروا افزوده می شد؛ تا آنکه تصمیم گرفت برای خود و ملکه اش مقبره ای بسازد. البته این یک آرامگاه معمولی نبود. موزولوس اثری باشکوه را می خواست تا بدین طریق قدرت و شوکت او را حتی بعد از مرگ به رخ آیندگان بکشد. قبل از اتمام مقبره موزولوس از دنیا رفت. بعد از او بیوه اش ساخت مقبره را سرپرستی کرد. حدود 2350 سال قبل کار ساختمان مقبره تکمیل شد. به یادبود شاه، مقبره را موزولوم نام نهادند. از همین رو هنوز هم مقبره های بزرگ و باشکوه را موزولوم می نامند.

مقبره موزولوم

شیرهای نگهبان مقبره

جنازه زوج سلطنتی را در یک جعبه طلایی در قاعده اصلی ساختمان دفن کردند. برای نگهبانی از مقبره یک ردیف مجسمه شیر ساخته شد. در بالای سنگ های محکم مقبره، ساختمانی شبیه به معابد یونانی ها برپا شده بود. این معبد با مجسمه و ستون های پرشکوه زینت گرفته بود. بالاترین بخش ساختمان، سبک هرم پله پله بود.

تاج ساختمان 43 متر بالاتر از سطح زمین بود و روی آن مجسمه ای از اسب هایی که یک کالسکه را می کشیدند قرار داشت. احتمالاً در این کالسکه مجسمه هایی از شاه و ملکه اش قرار داشته است.

پس از کندو کاو توانستند، برخی از مجسمه ها و صنایع دستی را که از تاراج حوادث در امان مانده بود، کشف کنند. در این میان مجسمه هایی غول پیکر یافت شد که باستان شناسان معتقدند به شاه و ملکه اش تعلق دارد

زلزله ویرانگر

پس از 1800 سال، زلزله ای وحشتناک، ساختمان موزولوم را با خاک یکسان کرد. تقریباً 500 سال قبل، شوالیه های سن جان سنگ های موزولوم را برای ساختن قلعه ای در همان نزدیکی به کار بردند. حتی بعضی از دیوارهای قلعه با سنگ های سبز رنگی که موزولوم را زینت داده بود، ساخته بودند. سال ها بعد شوالیه ها محل دفن پادشاه موزولوس و ملکه آرتمیسیا را کشف کردند. اما شبانگاه که آرامگاه را بدون نگهبان رها کرده بودند، دزدان حمله کردند و طلاها و سایر چیزهای قیمتی مقبره را غارت نمودند.

مقبره موزولوم

مجسمه ها کشف می شوند

پس از 300 سال دیرینه شناسان به حفاری محل پرداختند. آنها پس از کندو کاو توانستند، برخی از مجسمه ها و صنایع دستی را که از تاراج حوادث در امان مانده بود، کشف کنند. در این میان مجسمه هایی غول پیکر یافت شد که باستان شناسان معتقدند به شاه و ملکه اش تعلق دارد. در سال 1857 این یافته ها به موزه ای در لندن منتقل شد و همچنان در معرض تماشای عموم قرار دارند. پس از آن نیز حفاری های دیگری در محل انجام گرفت، به نحوی که امروزه فقط چند قطعه ستون سنگی در محل باقی مانده است. جهانگردانی که به شهر بوردوم ترکیه می روند از محل بازدید می کنند.

 

برگرفته از کتاب عجایب هفتگانه جهان

 

*****************************



نجف زاده ::: دوشنبه 87/5/7::: ساعت 4:4 عصر

عبادت ما و فضل خدا

عبادت ما و فضل خدا

در بنی اسرائیل زاهدی بود که هفتاد سال در صومعه ای خدا را عبادت می کرد. بعد از هفتاد سال به پیغمبر آن روزگار وحی آمد که به زاهد بگو عمرت را در عبادت من گذراندی همان گونه که قول دادم به فضل و رحمت خویش بیامرزمت.

زاهد گفت: من را به فضل و رحمت خویش به بهشت بری؟ پس آن هفتاد سال عبادت چه می شود؟

پروردگار در همان ساعت دردی را به سمت یکی از دندان هایش فرستاد و فریاد آن زاهد به هوا رفت و پیش پیامبر گریه و زاری نمود و شفا خواست.

وحی آمد: که هفتاد سال عبادت را بده و شفا بگیر.

زاهد قبول کرد.

فرمانی آمد از پروردگار کاینات که: آن عبادت های تو در مقابل درد دندان افتاد، چه ماند اینجا به جز فضل و رحمت من.

 

منبع: کشف الاسرار/ جلد 4

 

*****************************



نجف زاده ::: دوشنبه 87/5/7::: ساعت 4:4 عصر

مشکل آقای مربّع

آقای مربع

یکی بود یکی نبود آقای مربّع خیلی غمگین بود. چون یکی از ضلع هایش را گم کرده بود. آن شب، در خانه دایره بزرگ، مهمانی خوبی برپا بود. همه دعوت شده بودند. آقای مربّع هم دعوت شده بود. اما چطور می توانست بدون یک ضلع به آن مهمانی برود؟

صدای در خانه بلند شد. پشت در، دوست قدیمیآقای مربّع، آقای مستطیل بود. آقای مستطیل، مثل همیشه، با خوشرویی سلام کرد و گفت: آمده ام تا با هم به مهمانی برویم.

آقای مربّع گفت: اما، من نمی توانم بیایم! بعد هم ماجرای گم شدن یک ضلعش را تعریف کرد.

آقای مستطیل فکری کرد و گفت: تا مرا داری، غصّه هیچ چیز را نخور. همین الان، یکی از ضلع هایم را به تو می دهم.

او این را گفت و یکی از دو ضلع کوچکش را به مربّع داد، ضلع کوچک مستطیل، درست اندازهآقای مربّع بود.آقای مربّع نگاهی به سرتا پای  با خوشحالی گفت: چه خوب! حالا دیگر مجبور نیستم در خانه بمانم.

بعد هم سرش را بلند کرد تا به مستطیل بگوید: عجله کن بروم؛ اما چشمش که به او افتاد، ساکت ماند و دوباره غمگین شد، چون حالا دوست خوبش، یک ضلع کم داشت.

آقای مربّع، ضلع آقای مستطیل را پس داد و گفت: خیلی ممنونم! بهتر است عجله کنی تا به مهمانی برسی!

آقای مستطیل گفت: این حرف را نزن! مگر من بدون تو جایی می روم؟ اصلاً من می مانم؛ تو برو!

آقای مربّع با ناراحتی گفت: نه، گفتم که تو برو! من می مانم.

آقای لوزی

آقای لوزی، از آن طرف می گذشت تا به مهمانی آقای دایره برود. راهش را کج کرد و به در خانه آقای مربّع آمد، در باز بود. آقای لوزی، سر و صدا را شنید، او با صدای بلند گفت: چه خبر است؟! چرا داد و هوار می کنید؟ خجالت دارد؛ دو تا چهار ضلعی که با هم دعوا نمی کنند!

آقای مستطیل با خنده گفت: نه دعوایی در کار نیست! ماجرا از این قرار است که....

بعد همه ماجرا را تعریف کرد. آقای لوزی فکری کرد و گفت: چه لازم کرده که مشکل را این طوری حل کنید؟! من راه حل بهتری دارم. من دو تا قطر دارم که الان، آنها را لازم ندارم. آقای مربّع می تواند هر کدام از قطرهای مرا که می خواهد، بردارد و از آن استفاده کند.

آقای مربّع، قطرها را امتحان کرد، هیچ کدام اندازه او نبود.

یکی، کمی بزرگ و دیگری، کمی کوچک بود، در نتیجه، مشکل حل نشد.

آقای مربّع گفت: از هر دوی شما ممنونم. حالا دیگر بهتر است بروید و مرا تنها بگذارید! اما مستطیل و لوزی، از جایشان تکان نخوردند.

مثلث کوچولو

در همین وقت، مثلث کوچولو از راه رسید. او آمده بود بهآقای مربّع بگوید که پدرش بیمار است و نمی تواند به مهمانی برود. چشم مثلث که بهآقای مربّع افتاد، داد زد: وای! وای! عمو مربّع، پس ضلع چهارم شما کجاست؟!

آقای لوزی فوری گفت: لازم نکرده این قدر داد بزنی بچه!

آقای مستطیل هم گفت: اتفاق مهمی نیفتاده است جانم! عمو مربّع یک ضلعش را گم کرده است. ما هم داریم فکر می کنیم تا بتوانیم مشکل او را حل کنیم. همین!

مثلث کوچولو گفت: پس من هم فکر می کنم تا به شما کمک کنم. بعد خیلی زود گفت: فکرهایم را کردم! من دو تا از ضلع هایم را به عمومربّع می دهم تا آنها را به هم بچسباند و به جای ضلع خودش بردارد. خودم هم که باید به خانه پیش پدر جانم بروم.

اما آقای مربع، راضی نمی شد که دو ضلع از مثلث کوچولو بگیرد. برای همین گفت: نه عموجان، بهتر است که تو به خانه برگردی و از پدرت اجازه بگیری که با عمومستطیل و عمو لوزی به مهمانی بروی. من هم در خانه می مانم و استراحت می کنم.

سرانجام، هرطور که بود،آقای مربّع آن سه دوست مهربان را راضی کرد که بدون او به مهمانی بروند.

در خانه دایره بزرگ، همه شکل های هندسی جمع بودند. اما جای آقای مربّع خیلی خالی بود. چون او همیشه گل سرسبد مهمانی ها بود. حرف های بامزه می زد، لطیفه های خنده دار تعریف می کرد و همه را می خنداند.

دایره بزرگ پرسید: کسی می داند که چرا آقای مربّع نیامده است؟

آقای مستطیل و آقای لوزی ساکت ماندند، اما مثلث کوچولو، با صدای بلند گفت: من می دانم!

بعد هم دوید و رفت و کنار دایره نشست و تعریف کرد که: عمو مربّع، یکی از ضلع هایش را گم کرده است. من و عمو مستطیل و عمو لوزی خواستیم ضلع ها و قطرهایمان را به او بدهیم. اما او قبول نکرد و در خانه ماند.

دایره بزرگ فکری کرد و گفت: خوب، حق داشته است که قبول نکند. چون هیچ یک از شما ضلع اضافی ندارید. اما من می توانم به او کمک کنم. چون شعاع های زیادی دارم.

دایره

دایره، یکی از شعاع هایش را به مثلث کوچولو داد و گفت: این را ببر و به آقای مربّع بده. از قول من به او بگو این را به جای ضلع گم شده ات بردار؛ اگر هم بلند بود، می توانی آن را کوتاه کنی.

مثلث کوچولو، شعاع را روی سر گذاشت و با شادی به طرف خانهآقای مربّع دوید.

نیم ساعت بعد،آقای مربّع هم در جمع مهمان ها بود. او گل می گفت و گل می شنید، حرف های بامزه می زد، لطیفه های شیرین تعریف می کرد و می خندید و می خنداند.

 

نوشته : شکوه قاسم نیا



نجف زاده ::: دوشنبه 87/5/7::: ساعت 4:2 عصر

 

< codeBase=http://download.macromedia.com/pub/shockwave/cabs/flash/swflash.cab#version=6,0,40,0 height=800 width=550 classid=clsid:D27CDB6E-AE6D-11CF-96B8-444553540000> pluginspage="http://www.macromedia.com/go/getflashplayer"
type="application/x-shockwave-flash" width="550" height="800" quality="high"
bgcolor="ffffff" wmode="transparent"/>
یکشنبه 6/5/1387-16:11


نجف زاده ::: دوشنبه 87/5/7::: ساعت 4:1 عصر

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 41
بازدید دیروز: 45
کل بازدید :380441

>> درباره خودم <<
پروژه , پروژه های دانشگاهی ، پروژه های دانشجویی
نجف زاده
برای دستیابی به پروژه ها و پایان نامه های دانشجویی به آدرس www.bitasoft.ir مراجعه فرمائید.

>> پیوندهای روزانه <<

>>لوگوی وبلاگ من<<
پروژه , پروژه های دانشگاهی ، پروژه های دانشجویی

>>لینک دوستان<<
آموزش کسب درآمد تضمینی+تفریح+ترفند+دانلود+کلیپ+جاوا اسکریپت
ما و دلاوران
بهار bahar
الهه نور
ARAX
هیـــــــــئت زیــــــنبیون «محفل،طلاب بسیجیان و رهروان شهدا»
نم نم بارون ( رفیق نارفیق )
سه فاز بازار
عاشقان زنده...شهدا...اروند...
شعر و دل نوشته های اسارت
مشکلات جنسی
پایگاه اطلاع رسانی قاین نیوز
عشق تنها
بازی برنامه کلیپ ... برای موبایل جدیدترین عکسهای ایرانی و خارجی
امیرالمومنین علی علیه السلام
gitar4ever
آموزش و پرورش
پوست کلف
عمومی
هنر و فلسفه و ادبیات و ادیان ...
شهدای غریب
موتور سنگین ... HONDA - SUZUKI ... موتور سنگین
وفا دات کام
یادداشت های یه آسمونی
سهیــــــــــــــــلی منطقه آزادقشم
وبلاگ افسانه جومونگ
سرزمین من
به یاد مهدی (عج)
poueshdownload

بزرگترین لینک باکس آهنگهای رپ
world of news
به نام آنکه اشک راآفریدتاسرزمین وداع آتش نگیرد
فاصله
اتومبیل
salima
توشمانلو روستای نمونه ایران
مغزیات
سیب سرخ
من می‏خواهم مسلمان شوم.
ای ول .کام
عشق
موزیک ،نرم افزار، بازی، آهنگ رپ ، خدمات موبایل و..
سلام آقا
عکس جک اس ام اس نرم افزار داستان مطالب جالب و خواندنی و . . .
مشاوره در زمینه انتخاب متریال و بازرسی جوش
D E V I L
تخصصی فقه وحقوق
تنهای تنها
سفر طولانی آخرت

>>لوگوی دوستان<<










































>>فهرست موضوعی یادداشت ها<<

>>آرشیو شده ها<<

>>اشتراک در خبرنامه<<
 

>>طراح قالب<<