سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پرگویی، حکیم را می لغزاند و بردبار را ملول می کند، پس پرگویی مکن که به ستوه آوری و کوتاهی مکن که خوار گردی . [امام علی علیه السلام]
پروژه , پروژه های دانشگاهی ، پروژه های دانشجویی

تدبیری برای زوجهای ناموفق

زوج‏هاى ناموفق بخوانند!

بدیهى است که در شرایط اقتصادى ، اجتماعى ، فرهنگى و سیاسى زندگى امروزى ، تقریباً در همه ی خانواده‏ها مسائل و مشکلاتى وجود دارد. بنابراین، در اصل وجود مشکلات و اضطراب‏ها، نمى‏توان هیچ گونه تردیدى داشت؛ اما آن چه مهم است، نحوه ی اندیشه و روش‏هاى مقابله با این مشکلات است. در این جا به ذکر شیوه‏هایى مى‏پردازیم که زوج‏هاى موفق در مقابله با مشکلات و اضطراب‏هاى زندگى از آنها استفاده مى‏کنند. این شیوه‏ها عبارتند از:

 

1- زوج‏هاى موفق اضطراب را بخشى طبیعى از زندگى زناشویى در نظر مى‏گیرند.

تفاوت مهم میان زوج‏هاى موفق و ناموفق آن است که زوج‏هاى موفق ، از همان بدو زندگى ، انتظار وجود اضطراب و مشکل را در زندگى دارند و سعى نمى‏کنند که آنها را انکار نمایند و حلاوت و شیرینى زندگى را در وجود این مشکلات - اعم از اقتصادى ، کارى ، عاطفى ، ارتباطى و... - مى‏دانند؛ در حالى که زوج‏هاى ناموفق ، وجود اضطراب و مشکل را در زندگى ، امرى غیر عادى و مصیبت‏زا مى‏دانند. زوج‏هاى موفق مشکل یا اضطراب را امرى موقتى مى‏دانند و تلاش مى‏کنند تا بر مهارت‏هاى خود براى مقابله با آنها بیفزایند و از این که مى‏توانند با مشکلات تازه برخورد کنند ، احساس خوبى دارند و در مقابل ، زوج‏هاى ناموفق، آنها را امرى دائمى مى‏دانند و از این که در زندگى آنها مشکل و اضطراب وجود دارد ، احساس گناه مى‏کنند و به جاى یافتن راه حل ، علت مشکل را در دیگران جست‏وجو مى‏کنند و به جاى توجه به جنبه‏هاى مثبت و توانمندى‏هاى خود به جنبه‏هاى منفى و ناتوانایى‏هاى خود توجه دارند. که این عامل ، موجب شکست‏خوردگى آنان مى‏شود.

 

2- زوج‏هاى موفق احساسات و نظرات خود را با هم در میان مى‏گذارند.

حرف نزدن و یا کم حرف زدن زن و شوهر با هم ، یکى از پدیده‏هاى متداولى است که خود ریشه ی بسیارى از اضطراب‏هاست. در یک مطالعه ، 22 زن و شوهر را از هم جدا کرند و از آنها خواستند که مسائل مهم ارتباطى خود را در زندگى زناشویى یادداشت کنند. نظرات مردان به شرح زیر بود:

1- زنم از من جواب‏هاى فورى مى‏خواهد؛ اما من مى‏خواهم در این باره فکر کنم.

2-  زنم پیوسته مترصد مسائل پنهان است. او از افکار من برداشت سوء مى‏کند.

3- زنم هرگز از حرفى که به او مى‏زنم، راضى نمى‏شود.

4-  زنم انتظار دارد که جزئیات هر موضوعى را شرح بدهم؛ خود او هم تا بخواهد حرف‏هایش را کش مى‏دهد؛ نمى‏دانم چرا به اصل مطلب نمى‏پردازد.

5- زنم اشخاص را از موضوعات جدا نمى‏کند. او معتقد است: «اگر با حرف من مخالف باشى ، یعنى با خود من مخالف هستى و مرا دوست ندارى .»

6- زنم همیشه مى‏گوید: «به من توجه کن، بگو که زن ارزشمندى هستم»؛ اعصابم را خُرد کرده است.

 

خانم‏ها نظرات متفاوتى داشتند. چکیده ی نظرات خانم‏ها چنین است:

1- شوهرم به حرف‏هاى من دقت نمى‏کند و بلافاصله در مقام قضاوت بر مى‏آید.

2- شوهرم براى حرف‏هاى من ارزشى قائل نیست؛ اما وقتى دیگران حرف مى‏زنند، به دقت به حرف‏هایشان گوش مى‏دهد.

3- تذکرهاى مرا به حساب غرولند مى‏گذارد.

4- همگى مسائل شوهرم ، جملگى مهمند؛ اما مسائل من جزیى و بى‏اهمیت هستند.

5-  شوهرم گوش نمى‏دهد، بلکه تنها به گوش دادن تظاهر مى‏کند. وقتى مچ او را مى‏گیرم عصبانى مى‏شود.

6-  من احساساتم را با او در میان مى‏گذارم اما او این کار را نمى‏کند.

 

مطالعه ی دقیق این شکایت‏ها، نشان مى‏دهد که زوج‏ها، باید با احساس و کلام با یکدیگر ارتباط برقرار کنند. این جاست که زوج‏هاى موفق، در مقایسه با سایرین، از مهارت بیشترى برخوردارند.

 

3- زوج‏هاى موفق براى حل و فصل اختلاف ، مهارت‏هایى در خود ایجاد مى‏کنند و راه برخورد خلاق را مى‏آموزند.

زوج‏هایى مى‏توانند به خوبى با اضطراب‏ها و مشکلات روزانه روبه‏رو شوند که راه‏هایى عملى براى حل اختلافات خود پیدا کنند و مهارت‏هاى لازم را براى کنار آمدن با یکدیگر بیابند. حل و فصل اختلاف و کنار آمدن با یکدیگر، مفاهیمى به هم نزدیک هستند؛ اما یکى نیستند.

 

مهارت‏هاى حل و فصل اختلاف ، بیشتر به طرز ارتباط بستگى دارند؛ در حالى که مهارت‏هاى کنار آمدن، به خلاقیت، قوه ی ابتکار و پشتکار و استقامت وابسته‏اند. بعضى از زوج‏ها، به یک گروه از این مهارت‏ها مجهزند؛ اما فاقد مهارت‏هاى نوع دوم هستند. زوج‏هایى وجود دارند که از مهارت‏هاى فوق العاده‏اى براى حل و فصل مسائل خود برخوردار هستند. آنان مى‏توانند درباره ی هر موضوعى حرف بزنند؛ احساساتشان را با هم در میان بگذارند و درباره ی خود ، احساس خوبى پیدا کنند؛ اما زندگى خانوادگى آنها بسیار مغشوش و نابسامان است ، زیرا هرگز با اضطراب‏هایشان کارى صورت نمى‏دهند و تنها درباره ی آنها حرف مى‏زنند. در این صورت ، اضطراب ماندگار مى‏شود و ابعاد وسیع‏ترى مى‏گیرد و زن و شوهر به ناچار مترصد کمک گرفتن از دیگران مى‏شوند.

 

از سوى دیگر، خانواده‏هایى وجود دارند که به اضطراب‏ها توجه مى‏کنند؛ اما از کنار اختلافات بى‏توجه مى‏گذرند. ممکن است اضطراب ناشى از کمى درآمد، با آغاز به کار شوهر در یک شغل دوم، برطرف شود؛ اما ناراحتى از این کار دوم، مى‏تواند حالت انفجارآمیزى به خود بگیرد.

 

فلورا دیکز نویسنده و محقق امور ارتباطات مى‏گوید:

تقریباً همه ی زوج‏ها با هم نزاع مى‏کنند. بسیارى از آنها از این که موضوع را به زبان بیاورند، خجالت مى‏کشند. در واقع، ازدواجى که در آن هیچ اختلافى وجود نداشته باشد، مرده است و یا به دلیل مشکلات احساسى و عاطفى ، در شرف مرگ است. اگر کسى به زندگى خانوادگى خود علاقه‏مند باشد، به احتمال زیاد، براى رسیدن به خواسته‏هاى خود مى‏جنگد.

نزاع، مسئله نیست؛ توانایى حل و فصل دعوا یا اختلاف ، تعیین کننده ی موفقیت زن و شوهر در برخورد با اضطراب‏هاست که بر اثر اختلاف ، به خانواده راه پیدا مى‏کند. زوج‏هایى که با دو هفته سکوت اختیار کردن، با اختلاف زناشویى خود برخورد مى‏کنند، در واقع با اضطراب روبه‏رو نمى‏شوند. این روش، بر شدت تنش موجود در خانواده مى‏افزاید. زن و شوهرى که با هم برخورد جسمانى مى‏کنند و یا به هم بد و بیراه مى‏گویند، سطح اضطراب میان خود را افزایش مى‏دهند. زوج‏هایى که با اضطراب کنار مى‏آیند، کسانى هستند که اختلاف را حل و فصل مى‏کنند.

4-  زوج‏هاى موفق از سازمان‏ها و اشخاص دیگر نیز کمک مى‏گیرند.

خانواده‏هاى موفق و ناموفق در رفع اضطراب، درباره ی کمک گرفتن از نظام‏هاى بیرون از جمع خانواده، نظریات بسیار متفاوتى دارند. از نظر خانواده‏هاى موفق در کنار آمدن با اضطراب، اقوام، دوستان، گروه‏ها و جامعه، حامیان ارزشمند ی هستند و حال آن که خانواده‏هاى مضطرب و مشکل‏دار، دخالت این افراد را به حساب ناتوانى خود مى‏گذارند. به ما از دیرباز گفته‏اند که یک خانواده ی خوب، خانواده‏اى است که مى‏تواند مسائل خود را حل و فصل کند و اگر جز در مواقع اضطرارى ، از کسى کمک بگیرد ، نشانه ی آن است که به اندازه ی سایر خانواده‏ها خوب و موفق نیست.

 

به روشنى مى‏توان گفت که خانواده‏هاى موفق، در برخورد با اضطراب، از نظام‏هاى حمایتى، بیشترین بهره را مى‏برند. آنان، وقتى به مراقبتى براى فرزندشان احتیاج پیدا مى‏کنند و یا وقتى یکى از افراد خانواده ی آنها بیمار مى‏شود و یا مسئله‏اى بروز مى‏کند، کسانى را دارند که از آنها کمک بگیرند و آن اشخاص نیز به سهم خود ، در وقت نیاز، تقاضاى مساعدت مى‏کنند.

 

در جامعه ی پرتحرک ، پیچیده و صنعتى امروز، بعید است که اقوام درجه ی اول و دوستان قدیم، در نزدیکى ما زندگى کنند و ممکن است با ما صدها کیلومتر فاصله داشته باشند و حتى اگر در شرایط اضطرارى از کمک آنان بهره‏مند شویم ، براى برخورد با اضطراب‏ها و مشکلات روزانه ، از دست آنها براى ما کارى ساخته نیست. گروه‏هایى حمایت‏کننده، براى خانم‏هاى خانه‏دار افسرده، براى والدینى با فرزندان کم سال، براى خانواده‏هایى که نوجوان‏هاى معتاد دارند، براى والدینى که نمى‏توانند فرزندانشان را کنترل کنند و براى خانواده‏هاى کم درآمد، بسیار مفید و ارزشمند هستند. اینها خانواده‏هاى ارزشمندى هستند که از کمک‏هاى طبیعى در نزدیکى خود محرومند.

منبع : پرسمان - با تغییر و تلخیص



نجف زاده ::: پنج شنبه 87/5/10::: ساعت 9:13 صبح

قلب تپنده ی یک جامعه

قلب تپنده ی یک جامعه

خانواده به عنوان اولین واحد اجتماعی پایه و اساس جامعه ی انسانی را تشکیل می‌دهد، شناخت عوامل آسیب‌زا در بنیان خانواده و پیش‌گیری از به وجود آمدن آنها در کاهش و کنترل آسیب‌های اجتماعی عمده مانند: طلاق، اعتیاد، بزهکاری و ناسارگاری نوجوانان، فحشا و بی‌بند و باری و عدم امنیت نقش و تاثیر عمده‌ای در جامعه خواهد داشت.

 

عوامل آسیب‌زا در خانواده

1- عدم شناخت و آگاهی نسبت به اهداف مقدس در زندگی و نداشتن اصولی محکم و ارزشمند در زندگی خانوادگی

2- کم‌رنگ شدن حضور خداوند در زندگی و سست شدن باورهای مذهبی و ارزش‌های اخلاقی در افراد خانواده

3- عدم شناخت و رعایت حقوق متقابل و بی‌توجهی به نیازهای یکدیگر و تأمین به موقع آنها و رسیدگی به وضع ظاهری خویش

4- خودخواهی و نداشتن انصاف و زورگویی و سلطه‌گری نسبت به یکدیگر و «من» بودن به جای «ما» شدن در زندگی مشترک

5- عدم صداقت در زندگی و استمرار و سوء‌تفاهم و بدبینی نسبت به یکدیگر

6- تحمل و مصرف‌گرایی و توجه به نیازهای کاذب و امور مادی غیرضروری در زندگی و کار و اشتغال بیش از حد پدران

7-  ابهام و عدم صراحت در بیان انتظارات و توقعات از یکدیگر و متعادل نبودن آنها و افراط و تفریط در امور زندگی

8- عدم استقلال فکری و مالی خانواده و وابستگی به دیگران و دخالت آنان و تحمیل نظرات آنها در زندگی

9- عدم تناسب و ناهماهنگی فرهنگی و مادی همسران و اختلاف زیاد سن و تحصیلات آنان و عدم درک موقعیت همسر

10- عدم رضایت عاطفی و روانی متقابل از زندگی زناشویی و تداوم سرزنش‌ها و بهانه‌جویی‌های بی‌اساس و مطرح نمودن مشکلات در زمان نامناسب

 

بیماری‌های خانواده

1- عدم تعادل  روانی و شخصیتی و بدرفتاری افراد در خانواده

2- اعتیاد به مواد مخدر و مشروبات الکلی

3- بی‌بند و باری در معاشرت‌های مضر خانوادگی

4- هوس بازی و روابط نامشروع همسر

5- عدم سازگاری با بحران‌های زندگی مانند: عقیم بودن یکی از همسران، بیکاری و شکست مالی شوهر، بیماری سخت یا معلولیت همسر، اشتغال اجباری زن

6- بد خلقی افراطی، بی‌احترامی، و سوءظن به هم و تحقیر و تمسخر یکدیگر

7- عدم امنیت و اعتماد در خانه و بزهکاری و اعمال خلاف قانون یکی از اعضای خانواده

 

عوامل پیش‌گیری از ناهنجاری‌های خانواده

1- کسب دانش و مهارت‌های کاربردی لازم در زمینه‌ ی همسرداری و پرورش فرزندان در مراحل مختلف زندگی

2- برقراری روابط انسانی و سالم با افراد خانواده براساس اصول احترام متقابل، گذشت و اغماض، شناخت و پذیرش جنبه‌های مثبت یکدیگر، صداقت، صفا و صمیمیت، اعتدال در برخوردها و انصاف

3- تحکیم ارزش‌های اخلاقی و باورهای پاک و اصیل الهی در قلب افراد خانواده

4- تعیین اهداف پاک و مشخص در زندگی و تبیین اصولی ارزشمند و محکم به عنوان پیمان خانواده

5- نگرش صحیح و مثبت به همسر به عنوان تنها شریک مادی و معنوی در زندگی و تحکیم موقعیت وی در خانه و نزد فرزندان

6- شناخت حقوق همسر و نیازها و علایق مشروع وی و تأمین آن و آراستگی وضعیت ظاهری خود

7- افزایش ارتباط کلامی و عاطفی افراد خانواده و بیان صریح انتظارات و مشخص کردن توقعات اعضای خانواده از یکدیگر

8- تحکیم و تکریم روابط زناشویی به عنوان یک ودیعه ی الهی و ایجاد کانونی گرم و شاداب در خانواده

9- ریشه‌یابی اختلال‌های خانوادگی و حل مسائل خانواده با آگاهی از علت‌ها و پیدا کردن راه حل آن در جلسات هفتگی بین یکدیگر

10- مطرح کردن و توجه به نعمت‌ها و موارد باارزش زندگی خویش و ابراز تشکر و تأیید یکدیگر و بیان ارزش‌های شخصیتی افراد در جمع خانواده

11- ایجاد ارتباط خانوادگی با افراد و خانواده‌های ارزشمند و با اصالت که باعث رشد و تعالی روحی و فرهنگی خانواده باشند و اجتناب از معاشرت با افراد بی‌اعتقاد به اصول ارزشی و مبانی اخلاقی 12- افزایش اعتماد به نفس در فرزندان و ایجاد عزت نفس در آنان.

 

منبع : جزوات آموزش‌های کاربردی در خانواده

 به همت: انور پیرزاده - مدرس و مشاور خانواده



نجف زاده ::: پنج شنبه 87/5/10::: ساعت 9:12 صبح

خدا خودش قول داده  

خدا خودش قول داده

5 - 4 تا پله را باید از حیاط به طرف زیرزمین بروی تا به خانه‌شان برسی؛ یک زیرزمین مسکونی پنجاه و چندمتری توی یک خانه قدیمی؛ یک هال کوچک، یک آشپزخانه جمع‌وجور و یک اتاق 9متری.

 

نه مبلمانی توی خانه می‌بینی و نه کمد و بوفه و دکور؛ حتی تلویزیون هم توی خانه‌شان پیدا نمی‌شود. فقط یک کامپیوتر توی هال هست - که البته آن هم جزء خریدهای عقدشان بوده - و حدود 500جلد کتاب که توی اتاقشان انبار شده.

 

هر چند وقت یک بار هم صدای موتورخانه کنار خانه‌شان می‌آید. این، همه ی زندگی علی‌محمدزاده  و زهرا علیرضایی است. آنها 2سالی می‌شود که با هم ازدواج کرده‌اند و با همین شرایط دارند زندگی می‌کنند. شاید تصورش سخت باشد اما آنها می‌گویند که الان نسبت به 2سال پیش وضعیت‌شان خیلی بهتر شده و البته خودشان را هم خوشبخت‌ترین آدم‌های روی زمین می‌دانند. دلیلشان هم جالب است؛ «انتظارمان از زندگی، بودن کنار هم بود که به‌ آن رسیده‌ایم؛ بیشتر از این هم نمی‌خواستیم».

 

«توی دانشگاه شهید بهشتی همکلاسی و هم‌رشته بودیم. دو تایی‌مان مدیریت صنعتی می‌خواندیم. همان جا همسرم را دیدم و بعد از بررسی شرایط، تصمیم به ازدواج گرفتم. 23سالم بود. کار نمی‌کردم آن موقع. سربازی هم نرفته بودم. درسم هم تمام نشده بود.»؛ اینها را علی می‌گوید. او از آن روزها و انگیزه‌اش برای ازدواج، یک خاطره ی جالب هم تعریف می‌کند؛ «سال سوم دانشگاه بودم که یک روز یکی از بچه‌ها داشت توی نمازخانه با حاج‌آقای دانشگاه‌مان در مورد ازدواج صحبت می‌کرد.

 

آن دوست ما داشت در مورد سختی‌های ازدواج صحبت می‌کرد. حاج آقا گفت من پارسال توی همین دانشگاه به یکی از بچه‌هایی که مثل شما از سختی ازدواج و مشکلات مالی‌اش می‌گفت، گفتم اگر300هزار تومان به‌ات چک بدهم، ازدواج می‌کنی؟ گفت آره. حاج‌آقا هم گفت من الان پا می‌شوم می‌زنمت. تو حرف خدا را قبول نداری؟ خود خدا گفته تو ازدواج کن، من می‌رسانم. آن وقت معلوم نیست چک من بی‌محل باشد یا نه. طرف هم خجالت کشید و رفت ازدواج کرد. سال بعدش هم ماشین خرید و پول خانه را جور کرد. حاج‌آقا می‌گفت همین چند روز قبل هم خیلی خوشحال با خانمش آمده بود پیش من. خب، من اتفاق آن روز و صحبت‌های حاج‌آقا توی ذهنم بود. وقتی هم که برای ازدواج اقدام کردم، یاد این حرف‌ها بودم».

 

و اما مراسم خواستگاری

«توی مراسم خواستگاری از من پرسیدند چه کار می‌کنی؟ گفتم دانشجو هستم و وضعم را گفتم. خب، به هر حال توانستند اعتماد کنند؛ هم به دخترشان، هم به انتخاب دخترشان و هم به من».

 

حالا جریان روزهای خواستگاری را از زبان خانم علیرضایی بخوانید؛

«خب همان روز خواستگاری، پدر و مادرم از علی پرسیدند که کارت چیست و دنبال چی هستی از ازدواج؟ همان سؤال‌های کلی و معمول و البته بدون توجه به ماشین و خانه داشتن و... . بعد هم که از خودم سؤال می‌کردند، بیشتر می‌پرسیدند وضع ایمان و اخلاق‌اش چطور است؟ می‌پرسیدند تو توی دانشگاه می‌شناسی‌اش، چه‌جور آدمی است؟ وقتی هم که من تاییدش کردم، پدر و مادرم گفتند خب، بقیه‌اش را خدا می‌رساند.

 

خانواده‌هایمان هم خودشان با سختی شروع کرده بودند و این شرایط را خودشان لمس کرده بودند، بنابراین مشکلی نداشتند با این کار. گفتند فوقش 5سال اول به‌تان سخت بگذرد. آدم به مردش اعتماد داشته باشد همه چیز درست می‌شود».

 

داماد 70هزار تومانی

آنها با حقوق 70هزار تومانی علی به خانه بخت رفتند. «درست یک هفته بعد از عقدمان، از جایی زنگ زدند و گفتند کمک می‌خواهیم برای کاری. کار کوچکی بود. به‌ام گفتند با توجه به آن کار چند ماه پیشت اینجا یک کار ساعتی خوب هست؛ بیا و مشغول شو. من هم رفتم؛ ساعتی هزار تومان می‌گرفتم.

 

 به جای 5درصد هم 10درصد مالیات کم می‌کردند. می‌شد ساعتی 900تومان. سقف کاری‌ام هم 100ساعت بود. می‌شد ماهی حدود 70هزار تومان.  حول و حوش یک سال بعد یکی دیگر زنگ زد و گفت دوست داری فلان جا کار کنی؟ نیرو کم دارند. ما هم رفتیم آنجا». الان اما وضعشان کمی بهتر شده و دریافتی ماهانه علی، 200 هزار تومان است.

 

شاید همین حقوق 200هزار تومانی هم برای خیلی از ما کم باشد و نتوانیم یک زندگی را بچرخانیم، چه برسد به حقوق 70هزار تومانی. اما آنها معتقدند که زندگی هیچ‌وقت به‌شان سخت نگذشته است چون هوای همدیگر و البته هوای پول‌هایشان را دارند و با صرفه‌جویی، هزینه‌هایشان را کمتر می‌کنند؛ «3 - 2 ماه اول همه هزینه‌هایمان را می‌نوشتیم و حساب و کتاب می‌کردیم؛ مثلا وقتی هزینه رفت‌وآمدمان را حساب کردیم، دیدیم اگر یک موتور قسطی بگیریم هزینه‌مان کمتر می‌شود. بدون موتور ماهی 45هزار تومان هزینه رفت‌وآمدمان می‌شد اما الان که موتور خریده‌ایم، فقط ماهی 30هزار تومان قسط آن را می‌دهیم.

 

 پول موتور را هم خودمان جور کردیم. سکه‌های هدیه عقدمان را فروختیم و پولش را گذاشتیم توی صندوق قرض‌الحسنه. 3ماه بعد، 3برابرش وام گرفتیم. برای بقیه موارد زندگی هم همین‌طور. آن اوایل پس‌اندازی برایمان نمی‌ماند اما الان ماهی 40- 30 هزارتومان برایمان می‌ماند که آن را هم توی دستمان نگاه نمی‌داریم و می‌دهیم به دوستان‌مان که به پول فوری احتیاج دارند».

 

مشهد به جای سالن

«حدود 2میلیون تومان هزینه کردیم برای ازدواج؛ 2تا یک میلیون تومان وام گرفتیم و با آن پول، خرید عقد و عروسی‌مان را کردیم. بخش عمده‌اش هم صرف خرید فرش و کامپیوتر شد.

 

دو تا حلقه هم خریدیم. حلقه ی خانم‌ام شد 18هزار تومان و حلقه نقره من هم شد 8هزار تومان». آنها بهمن83 عقد کردند؛ «مهریه‌ام 14سکه بهار آزادی بود که خود علی هم 110تا سکه به نیت حضرت علی(ع) هدیه کرد؛ شد 124سکه. برای مراسم عقد حدود 70 - 60 نفر از بستگان درجه اولمان را دعوت کردیم خانه پدرم. یک جشن خیلی ساده هم گرفتیم. فیلم‌بردار و عکاس نداشتیم.

 خود علی با  هندی کم  فیلم می‌گرفت؛ بار اولش هم بود. الان که فیلم را نگاه می‌کنیم کلی با هم می‌خندیم. دائم می‌خورد به در و دیوار، می‌خورد زمین؛ بامزه شده فیلم‌مان. لباس عروس هم نپوشیدم؛ یک لباس معمولی و ساده بود. فقط شام بود و میوه و شیرینی».

مهر84 مراسم عروسی برگزار شده و یک زندگی ساده این‌طوری شروع می‌شود؛ بدون مراسم و تالار. «یکی از سکه‌هایی که توی عقد هدیه گرفته بودیم را فروختیم. آن موقع شد 94هزار تومان. با پولش رفتیم مشهد. 3 - 2 روز ماندیم، بعد هم آمدیم سر زندگی‌مان. سال اول را توی سوئیت 39متری پدرشوهرم زندگی کردیم. 8 -7ماهی آنجا بودیم  و بعد آمدیم توی این خانه؛ خانه پدر بزرگ علی. آمدنمان هم به خاطر دوری راه علی بود.  دراینجا یک تغییراتی هم دادیم  و زندگی کردیم»؛

همسر علی، اینها را می‌گوید و بعد وقتی می‌پرسیم تا به حال برایتان پیش نیامده که حسرت بخورید که مثلا چرا لباس عروس نپوشیدید و آتلیه نرفتید و مراسم را توی تالار نگرفتید، جواب می‌دهد: «  اتفاقا خیلی وقت‌ها با خودمان می‌گوییم چه خوب شد که خودمان را درگیر این چیزها نکردیم؛ حتی یک‌جورهایی برای بقیه هم الگو شده‌ایم. الان هم خواهر من و  هم خواهر علی با همین شرایط ازدواج کرده‌اند».

وقتی از این گفته‌ها و غیرقابل باور بودنشان برای هم‌سن و سال‌های خودمان می‌گوییم، علی جواب قشنگی می‌دهد؛ «هرکسی برای زندگی خودش، هدف هایی دارد. طرف مقابلت هم باید با تو هم عقیده و همفکر باشد. وقتی بدانی در زندگی دنبال چی هستی و واقعیت‌ها را با ایده آل‌هایت تطبیق بدهی، همیشه ابراز رضایت می‌کنی».

با هم سخت نمی‌گذرد

دلتان نمی‌خواست مثلا یکی دو سال صبر می‌کردید تا وضعتان بهتر می‌شد و بعد می‌رفتید سراغ ازدواج؟

علی این‌طور به این سؤالمان جواب می‌دهد: «یک مسئله اینجا هست. وقتی اعتقاد داشته باشی که خدا خودش کمک می‌کند و می‌رساند، حتما می‌رسد؛ همیشه هم می‌رسد.

من این اعتقاد را بارها تجربه کرده‌ام برای همین هم هیچ‌وقت به این فکر نمی‌کنم که بهتر بود دیرتر ازدواج می‌کردیم تا کار درست و حسابی و سرمایه و پس‌انداز کافی داشته باشیم. اتفاقا همیشه با خودم می‌گویم کاش زودتر ازدواج می‌کردم. اعتقادم این است که ازدواج توی مسیر زندگی یک دست‌انداز است؛ اتفاقی است که تا بخواهی خودت را با آن هماهنگ کنی زمان می‌برد. اگر بخواهی کاری را شروع کنی و به سمت آن  بروی، بهتر است زودتر ردش کنی».

همسرش حرف‌های او را کامل می‌کند: «این آرامشی که ما از ازدواج با همدیگر به دست آوردیم، به همه سختی‌هایش می‌چربید. خب، ما به جای اینکه توی آن یکی دو سال، جداگانه سختی‌ها را تحمل کنیم، با هم داریم تحملش می‌کنیم. این‌طوری فشار کمتری هم به‌مان می‌آید. آرامش بیشتری هم داریم در کنار هم».

ساندویچ و رادیو و کتاب

آنها در کنار زندگی ساده‌شان، از تفریح هم غافل نمی‌شوند؛ «گاهی وقت‌ها با هم می‌رویم بیرون غذا می‌خوریم؛ البته نه رستوران. می‌رویم ساندویچ هایدا می‌خوریم چون ارزان‌تر است. معمولا هم چند تایی بلیت مجانی از سازمان به‌مان می‌دهند و سینما می‌رویم. گاهی اوقات هم از ویدئو کلوپ سی‌دی می‌گیریم و با کامپیوتر تماشا می‌کنیم اما با تلویزیون میانه‌ای نداریم چون احساس می‌کنیم آن‌قدر وقت کم می‌آوریم که دیگر به تلویزیون دیدن نمی‌رسیم؛ بیشتر، رادیو گوش مـــی‌کنـیم. بـــزرگ‌تــرین ولذت‌بخش‌ترین تفریح‌مان اما مطالعه است».

5 سال بعد

می‌گویند زندگی علمی را خیلی دوست دارند و می‌خواهند به بالاترین مدارج علمی برسند. هر دویشان هم الان مشغولند تا خودشان را برای کنکور کارشناسی ارشد آماده کنند اما برای آینده ی زندگی و وضعیت اقتصادی‌شان، چیزهای دیگری می‌گویند؛ «رسیدن به وضعیت ایده آل،  بستگی به این دارد که در زندگی دنبال چه چیزی باشی.

 همین بحث خرید خانه را اگر بخواهیم مثال بزنیم با فرض ثابت ماندن قیمت خانه چیزی حدود 12 - 10 سال طول می‌کشد تا بتوانی یک خانه کوچک بخری؛ یعنی 10سال از عمرت را صرف کرده‌ای که خانه بخری. خب، خانه خریدن به آدم آرامش می‌دهد  ولی وقتش را هم باید در نظر بگیری. به نظر من نمی‌ارزد که آدم 10سال وقت بگذارد تا بتواند یک خانه بخرد».

 

حسرت‌های جالب

آنها حسرت خوردن‌شان هم جالب است. وقتی درباره حسرت‌هایشان ازشان سؤال می‌کنیم، کمی فکر می‌کنند و بعد زهرا جوابمان را این‌طور می‌دهد؛ «2تا حسرت بزرگ توی زندگی‌مان می‌خورم؛ اول اینکه کاش علی سرباز نبود و می‌توانستیم بنشینیم کنار هم و با هم برای کنکور درس بخوانیم. دومین حسرت بزرگمان هم - که همیشه به علی می‌گویم - این است که کاش همان ترم اول دانشگاه با هم آشنا می‌شدیم و ازدواج می‌کردیم».

 

منبع : همشهری جوان



نجف زاده ::: پنج شنبه 87/5/10::: ساعت 9:9 صبح

ماموریت غیر ممکن  

پیش به سوی عشق و تفاهم

 

حاضرید بدون رفتن به یک آرایشگاه آن‌چنانی بنشینید پای سفره عقد؟ یا بدون گل زدن یک ماشین آخرین مدل عروس کشان راه بیندازید؟

  اصلا به این فکر کرده‌اید که می‌شود خیلی از این برنامه‌های دست و پاگیر را حذف کرد و پولش را توی زندگی‌ای که قرار است شروع شود، خرج کرد؟

 دوره و زمانه جوری شده که دیگر کمتر کسی به ازدواج آسان فکر می‌کند،یا اگر فکر می‌کند آن‌قدر ذهنش مشغول حساب و کتاب می‌شود که ترجیح می‌دهد مجرد بماند. این شماره به بهانه ی اول ذی‌حجه - روز ازدواج حضرت علی و زهرا- رفته‌ایم سراغ 2 زوج متفاوتی که هم زود ازدواج کرده‌اند و هم ساده.

 باید کمی صبر می‌کردیم

منصوره مصطفی‌زاده- وحید و زهرا تا چند سال قبل فقط دختر عمه و پسردایی هم بوده‌اند ولی حالا 6 سال است که همسر یکدیگر شده‌اند. وقتی وحید به خواستگاری زهرا رفته، فقط 19 سال داشته و زهرا هم 17سالش بوده؛ یعنی سنی که خیلی‌ها حتی فکر ازدواج را هم نکرده‌اند. با اینکه از زندگی‌شان راضی هستند ولی وحید می‌گوید اگر الان به عقب برمی‌گشت، با شرایط آن زمانش ازدواج نمی‌کرد.

 - موقعی که رفتید خواستگاری، چه شرایطی داشتید؟

وحید: از نظر مالی وضعیت خوبی نداشتم و فقط به پشتوانه و دلگرمی‌خانواده‌ام جلو رفته بودم.

 - کار داشتید؟

وحید: نه.

- وضعیت تحصیل‌تان چطوری بود؟

وحید: فوق دیپلم برق داشتم.

 

- خانه و ماشین و این چیزها هم که نداشتید؛ پس چه فکری می‌کردید؟ فکر کردید قرار است از کجا بیاورید؟

وحید: نداشتم ولی همتش را داشتم که به دست بیاورم.

 

- شما که شرایط وحید را می‌دانستید، چطور قبول کردید؛ در حالی که وحید کار نداشت، خانه نداشت، ماشین نداشت؟

زهرا: فضای ازدواج ما اصلا چنین فضایی نبود؛ همه‌چیز با خوبی و خوشی و صمیمیت بود. به این مسائل اصلا فکر نمی‌کردم. آن موقع فکر نمی‌کردم که وحید خانه و چیزهای دیگر ندارد. می‌گفتم خب پدرش هست! آن موقع فکر می‌کردم که پدر وحید می‌تواند برایش خانه تهیه کند. قرار بود برود سر کار و شرایط مهیا شود. فکر می‌کردم یک امکانات اولیه‌ای وجود دارد که بتوانیم زندگی کنیم.

 

- به نظرتان امکانات اولیه برای زندگی چه بود؟ آن‌موقع چه فکری می‌کردید؟ الان چه فکری می‌کنید؟

زهرا: فکر می‌کردم حداقل باید یک خانه 100 متری مثلا در مینی‌سیتی داشته باشی، با ماهی 300ـ200هزارتومان حقوق به حساب 6 سال پیش، ولی حالا این اعداد و ارقام به نظرم فقط حرف است؛ کاملا به شرایط زندگی بستگی دارد. ما خودمان در شرایط خیلی بدتر از این هم زندگی‌مان را گذرانده‌ایم.

 

وحید: من فکر می‌کردم باید درآمد ثابت داشته باشیم؛ به پول حالا، ماهی 400هزار تومان و جایی هم برای زندگی کردن. شرایط خانه هم بستگی دارد به آدمش. فکر می‌کردم ما باید در جایی از شهر خانه داشته باشیم که در آن بزرگ شده‌ایم.

 

- مراسمی‌گرفتید؟

وحید: مراسم عقد گرفتیم، عروسی نگرفتیم.

 

- عقدتان چطور بود؟

وحید: یک سالن در خیابان ولی‌عصر بود؛ به صرف نهار با حدود 250 نفر مهمان. بیشتر کسانی را هم که می‌خواستیم عروسی دعوت کنیم، دعوت کردیم. هزینه ی آرایشگاه و ماشین هم خیلی کم شد. آرایشگاه شد 50 هزار تومان چون جایی وسط شهر رفتیم. همان موقع آرایشگاهی حوالی سالنی که گرفته بودیم، 200 هزار تومان می‌گرفت. خرج عقد کلا یک میلیون شد؛ البته به جز خرید عقد.

 

- از همان موقع تصمیم نداشتید عروسی بگیرید؟

وحید: چرا، ولی نگرفتیم. 3 روز رفتیم مشهد و خانواده‌هایمان در آن 3 روز خانه ی ما را آماده کردند و اثاثیه را چیدند. شبی که برگشتیم، یک مهمانی خانوادگی خیلی مختصر گرفتیم و به سلامتی رفتیم خانه ی خودمان.

 

- چی شد که در این یک سال تصمیم گرفتید عروسی نگیرید؟

زهرا: پدر وحید آن موقع در کل می‌توانست 3میلیون برای ما هزینه کند. ما می‌توانستیم با این 3میلیون عروسی بگیریم ولی آن‌طوری دیگر هیچ پس‌انداز و سرمایه‌ای نداشتیم؛ برای همین هم تصمیم گرفتیم آن 3 میلیون را سرمایه‌گذاری کنیم روی یک خانه که الان هم حاضر شده. بعد 3 میلیون دیگر از پدر من قرض کردیم و یک خانه اجاره کردیم؛ یک خانه 45متری در خیابان پیروزی.

 

- بعد؟

زهرا: کمتر از یک سال آنجا زندگی کردیم. بعد از 9 ماه وحید رفت سر کار و حقوق گرفت. توانستیم خانه‌مان را عوض کنیم و با همان 3 میلیون و اجاره بیشتر برویم جای بهتر.  بعد از آن هم هر سال وضعیت‌مان بهتر شد.

 

- در آن 9 ماه چه می‌کردید؟

زهرا: کادوهای عروسی‌مان آن‌قدر بود که زندگی‌مان جور شود. بعد هم که وحید سر کار رفت و حقوق گرفت؛ حدودا ماهی 280 هزار تومان.

 

- از شرایطی که الان در زندگی مشترک دارید، راضی هستید؟

وحید: من اعتقاد دارم راضی بودن از شرایط باعث درجازدن آدم می‌شود ولی در کل مشکلاتی هم بوده. زود ازدواج کردن و زندگی را زود شروع کردن، به هر حال سختی‌هایی دارد اما حسنش این است که تمام زندگی‌مان را با تلاش خودمان ساختیم و مطمئن‌ام خیلی بیشتر از اینها را هم می‌توانیم داشته باشیم.

 

- اگر الان دوباره به 19 سالگی برمی‌گشتید، باز هم همین کار را می‌کردید؟

وحید: نه، قطعا این کار را نمی‌کردم چون کار ثابت و درآمد ثابت نداشتم. الان هم اگر کسی از من مشورت بخواهد، می‌گویم باید حتما حقوق ثابت داشته باشد؛ یعنی آن حداقل‌هایی را که گفتم برای زندگی لازم است، واقعا لازم است. نمی‌شود با خوشبینی بیش از حد زندگی کرد. به نظرم آدم می‌تواند زندگی‌اش را از صفر شروع کند ولی اگر بخواهد از زیر صفر شروع کند، خیلی سخت است.

 

- فکر می‌کنید الان به صفر رسید‌ه‌اید؟

وحید: الان صفر را رد کرده‌ایم.

 

- شما چطور؟ اگر وحید می‌آمد خواستگاری‌تان، دوباره می‌پذیرفتید؟

زهرا: من فکر می‌کنم نمی‌شود این سؤال را جواب داد.من با این شرایط نمی‌توانم برگردم به همان موقع.

من به آن چیزی که برایم اتفاق افتاده راضی‌ام اما مثلا اگر خواهر خودم بخواهد ازدواج کند، به شرطی این راه را پیشنهاد می‌کنم که از صداقت و بلوغ فکری او کاملا مطمئن شوم و به این نکته آگاه باشد که راه برگشتی نخواهد داشت؛ پیش از هر کاری باید نسبت به نفس ازدواج آگاهی کافی داشته باشد و بداند که اصلا چرا می‌خواهد ازدواج کند؛ بعد نسبت به کسی که می‌خواهد با او ازدواج کند، شناخت کامل پیدا کند؛ بعد هم همه شرایط طرف مقابل را بسنجد، آن هم تک و تنها؛ به کمک بقیه هم از هیچ نظر فکر نکند؛ یک صفحه سفید باز کند و فقط خودش و شوهرش را بگذارد توی آن و بعد تصمیم بگیرد.

 

- این زود ازدواج کردن خوبی‌ای هم داشته؟

وحید: خیلی‌ها به من می‌گویند که ازدواج چه چیزی داشته که این‌قدر زود ازدواج کرده‌‌ای و از این زود ازدواج کردن چه چیزی نصیبت شده؟ من می‌گویم 10 سال دیگر، 20 سال دیگر، وقتی همه ما 40 ساله شدیم، من بیشتر از همه شما با همسرم خاطره دارم؛ بیشتر از همه شما خاطرات خوب با کسی که دوستش دارم ساخته‌ام؛ با همدیگر بزرگ شده‌ایم، با همدیگر درس خوانده‌ایم، با همدیگر شرایط سخت را گذرانده‌ایم، با همدیگر فکر کرده‌ایم و با همدیگر فکر کردن را یاد گرفته‌ایم. این مزیت زود ازدواج کردن شاید بچربد به خیلی از سختی‌ها.

 

زهرا: من حرف‌های وحید را کاملا قبول دارم. به هر حال هر کسی در زندگی‌اش یک دردسرهایی دارد. من هیچ‌وقت ازدواج در سن بالا را دوست نداشته‌ام؛ نه قبلا و نه الان. ممکن است ما هم در این زندگی درگیری داشته باشیم ولی الان من 24 سالم است و 6 سال است که ازدواج کرده‌ام. 24 سالگی سنی است که خیلی از دخترها در این سن ازدواج می‌کنند اما من در 24 سالگی قابل مقایسه با زهرای لوس 6 سال پیش نیستم و الان شکر خدا از وضعیتی که داریم خوشحال و راضی‌ام.

 

منبع : همشهری جوان



نجف زاده ::: پنج شنبه 87/5/10::: ساعت 9:6 صبح

نه متأهل ، نه مطلقه

نه متأهل ، نه مطلقه

راهروهای دادگاه خانواده برای گذر کردن نیست، در این راهروها باید ماند، ماند و دید...به امید آن‌که با دیدن این زشتی‌ها، لقمان وار آموخت که زیبایی چیست.

 

دختر 20ساله‌ای روی یکی از صندلی‌های اتاق انتظار دادگاه کز کرده بود. شنیدن درددل‌ها و شکایت‌ها و شرح حال زنان دیگر در آن غمخانه که گریزی از آن نداشت،سرانجام قفل زبان او را هم باز کرد:«2ساله عقد کردم...آقا بد دل بود...چقدر سرم رو به دیوار کوبید...همش به خاطر شک... روزی10بارخونمون زنگ می‌زد ببینه من کجام، تو کیفم رو می‌گشت.گفتم: اگه تو این قدر به من شک داری چرا منو انتخاب کردی؟! بالاخره خسته شدم...کلافه شدم ،پدر و مادرم هم همین‌طور، همین که فهمید ما افتادیم دنبال طلاق، غیبش زد، خانواده اش هم میگن ما نمی‌دونیم کجاست، فقط پیغام داده که طلاقت نمیدم تا موهات مثل دندونات سفید بشه.»

 

زن میانسالی دلسوزانه تجربه شخصی‌اش را در طبق اخلاص گذاشت:« دعا کن اصلا پیداش نشه، چند بار دادگاه احضارش می‌کنه اگر نیومد، غیابی طلاق می‌گیری.» زنی دیگر گفت:«به این راحتی هم نیست، جونتو می‌گیرن تا طلاقت بدن...باید کفش آهنی بپوشی، بستگی به قاضی پرونده هم داره...شوهر من 2ساله رفته...چند تا شاهد از در و همسایه جور کردیم.اومدن شهادت دادن رفته!طلاقمو گرفتم و خلاص، پدرم در اومد، باید خرج 3تا بچه رو بدم. هرجا می‌رفتم کار کنم می‌گفتن یا طلاق‌نامه یا اجازه شوهر، اجازه کدوم شوهر؟ شوهر فراری؟»

 

 و دختر جوان بهت زده گفت:« من همش2ساله عقدکردم، چه طوری شاهد بیارم که بگه چند ساله شوهرم رفته؟»

 

 در اتاق قاضی باز شد و زنی رنگ پریده با دست‌ها و لب‌های لرزان،فریاد کنان بیرون آمد:«خسته شدم ، حتما باید تو روزنامه‌ها بنویسن که به دادم برسین؟» نگاه‌های سرشار از تاثر و همدردی زنان اتاق انتظار، او را روی یکی از صندلی‌ها نشاند. تلاش برای فروخوردن بغضش بی‌ثمر بود. جویبار اشک‌هایش جاری شد و این بار با صدایی لرزان ادامه داد: « نمی‌دونم کجا رفته...بعضی‌ها می‌گن زن گرفته... بعضی‌ها می‌گن رفته خارج... هرچی که هست منو بلاتکلیف گذاشته . دادگاه می‌گه باید تو روزنامه چاپ کنیم... 4ماهه منتظر این احضاریه روزنامه هستم. می‌گم بذارین خودم بدم چاپ کنن، می‌گن نمی‌شه باید ما بدیم... اون فرار کرده تاوانش رو من باید بدم.»

برزخ بلاتکلیفی از دشوار‌ترین شرایط زندگی است...یقیناً زنی که همسرش ناگهانی و بی‌خبر او را رها کرده و می‌رود...روزها و شب‌های طولانی را در انتظار و نگرانی جانفرسا می‌گذراند و پس از نزاعی طولانی با خویش باور می‌کند که او نخواهد آمد.(چگونه باید پذیرفت مردی که همسر و خانواده‌اش را ترک می‌کند باز خواهد گشت یا عشق و علاقه و انگیزه‌ای برای ماندن در کنار خانواده داشته است. )

 این زنان قربانیان رفیقان نیمه راه زندگی، هنگامی که پذیرفتند او نخواهد آمد آستین بالا می‌زنند تا زندگی دیگری بسازند، زندگی با مسئولیت و البته زحمات و رنج‌های بیشتر... اما با هویتی آشکار و معین...چرا که در این برزخ نه متأهلند نه مطلقه، نه شوهر دارند و نه بی‌شوهر.این تنهایان بی‌یاور، مسئولیت سنگین مادی و معنوی یک خانواده (خصوصاً زنانی که صاحب فرزند یا فرزندانی هستند) را با داشتن هزار اما و اگر و پرسش به دوش می کشند و به سوی یافتن هویتی آشکار گام برمی‌دارند . نخستین گام برای رسمیت یافتن هویت جدید، داشتن مهر طلاق در شناسنامه است...همان که برایش وکیل می‌گیرند، از پله‌های دادگاه بالا و پایین می‌روند، اشک می‌ریزند و وقت و هزینه صرف می‌کنند.

منبع : همشهری



نجف زاده ::: پنج شنبه 87/5/10::: ساعت 9:5 صبح

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 35
بازدید دیروز: 738
کل بازدید :380390

>> درباره خودم <<
پروژه , پروژه های دانشگاهی ، پروژه های دانشجویی
نجف زاده
برای دستیابی به پروژه ها و پایان نامه های دانشجویی به آدرس www.bitasoft.ir مراجعه فرمائید.

>> پیوندهای روزانه <<

>>لوگوی وبلاگ من<<
پروژه , پروژه های دانشگاهی ، پروژه های دانشجویی

>>لینک دوستان<<
آموزش کسب درآمد تضمینی+تفریح+ترفند+دانلود+کلیپ+جاوا اسکریپت
ما و دلاوران
بهار bahar
الهه نور
ARAX
هیـــــــــئت زیــــــنبیون «محفل،طلاب بسیجیان و رهروان شهدا»
نم نم بارون ( رفیق نارفیق )
سه فاز بازار
عاشقان زنده...شهدا...اروند...
شعر و دل نوشته های اسارت
مشکلات جنسی
پایگاه اطلاع رسانی قاین نیوز
عشق تنها
بازی برنامه کلیپ ... برای موبایل جدیدترین عکسهای ایرانی و خارجی
امیرالمومنین علی علیه السلام
gitar4ever
آموزش و پرورش
پوست کلف
عمومی
هنر و فلسفه و ادبیات و ادیان ...
شهدای غریب
موتور سنگین ... HONDA - SUZUKI ... موتور سنگین
وفا دات کام
یادداشت های یه آسمونی
سهیــــــــــــــــلی منطقه آزادقشم
وبلاگ افسانه جومونگ
سرزمین من
به یاد مهدی (عج)
poueshdownload

بزرگترین لینک باکس آهنگهای رپ
world of news
به نام آنکه اشک راآفریدتاسرزمین وداع آتش نگیرد
فاصله
اتومبیل
salima
توشمانلو روستای نمونه ایران
مغزیات
سیب سرخ
من می‏خواهم مسلمان شوم.
ای ول .کام
عشق
موزیک ،نرم افزار، بازی، آهنگ رپ ، خدمات موبایل و..
سلام آقا
عکس جک اس ام اس نرم افزار داستان مطالب جالب و خواندنی و . . .
مشاوره در زمینه انتخاب متریال و بازرسی جوش
D E V I L
تخصصی فقه وحقوق
تنهای تنها
سفر طولانی آخرت

>>لوگوی دوستان<<










































>>فهرست موضوعی یادداشت ها<<

>>آرشیو شده ها<<

>>اشتراک در خبرنامه<<
 

>>طراح قالب<<